فوتبال روز:وقت ِانتقاد است ولی وقت ِبره¬کشان نیست! الآن تیم ملی باخته، حذف شده و احتمالن قصّه ی افشین قطبی و تیم ملّی ایران هم به پایان خود نزدیک شده؛ هر چند که شاید روزی روزگاری این دو دوباره به هم پیوند بخورند.
۱-من به عنوان نویسنده ی این یادداشت، خود را از مدافعین افشین قطبی می¬دانم؛ امّا الآن وقت ِانتقاد است. یک¬شنبه صبح، روزنامه¬های تهران، یحتمل قطبی را بر سر قدوم مبارک مربی جدید (از ژنرال آبی سابق گرفته تا پروفسور فولادشهری یا مربی خارجی) قربانی خواهند کرد؛ قطبی هم که مثل همه ی جنتلمن¬ها قربانی خوبی ست؛ نه دست و پا می¬زند و نه¬تقلایی از خود بروز می¬دهد. نه از چند پنالتی ی گرفته نشده می¬گوید و نه از بد بازی کردن دو ستاره ی تحلیل¬رفته ی مقیم اسپانیا و نه از هزار بهانه ی دیگر که سایر حضرات مربیان داخله ممکن است به آنها متوسل شوند. او همه چیز را به گردن می¬گیرد و گردن¬اش هم که از هر مو باریک¬تر است. با این همه باز هم وقت انتقاد است؛ که انتقاد نتیجه ی علاقه ست و تخریب نتیجه ی تنفّر.
2- قصه از کجا شروع شد؟ بعد از دو بازی ی آخر مقدماتی جام جهانی- که در واقع نمی¬توان آن¬ها را جزء دوره ی قطبی به حساب آورد- و بعد از درخشش اسپانیا در جام جهانی، در آستانه ی بازی¬های تدارکاتی با چین و کره جنوبی قطبی بارها از علاقه¬اش به «تیکی¬تاکا» و نحوه ی بازی ی اسپانیا و بارسلونا کرد و بعد از برد کره گفت می¬خواهد تیم اش با همان 3-3-4 و همان شیوه بازی کند. قصّه از بازی ی کره (دوستانه) شروع شد و با بازی ی کره (جام ملت¬ها) هم تمام شد. پرس از یک سوم دفاعی حریف، دونده¬گی ی بی¬امان، 3-3-4 بارسلونایی و تیکی¬تاکا! چه رویای شیرینی! مسئله این¬جا بود که ما نه چابی داشتیم، نه مسی و نه داوید ویا! هرچند انصاری¬فر و تیموریان و غلام¬رضا رضایی داشتیم؛ ولی خب این کجا و آن کجا؟ باید دید چه¬گونه شد که از تیکی¬تاکا به کاتناچیو رسیدیم و از گواردیولا به مورینیو...
3- امیدواری یا خوش¬بینی؟ قطبی نتیجه گرفت. تداوم داشت و آرامش. نه مثل زمان پرسپولیس که هیجان را با خود آورده بود که لاجرم همراه بود با تزلزل¬های گاه و بی¬گاه. مردم ناگهان یاد شان آمد که چه¬قدر برد خوب است و تکرار اش خوب¬تر، چه قدر برانکو را دوست داشتند و چه قدر دوست دارند بگویند «هی برانکو! وی میسد یو!». قطبی بینش حاکم بر فوتبال ملّی را عوض کرد. مردم را با تیم ملی آشتی داد و از ترافیک و اهمیت ندادن مردم در بازی با عراق، رسید به خیابان¬های خالی و جمع¬های مضطرب پای تلویزیون در بازی امارات و کره جنوبی. همه امیدوار بودند و خوش¬بین ولی زیادی¬اش هم مضر بود. حالا ست که فهمیدیم هنوز فاصله داریم با فدراسیون ِزمان دادکان و نتایج اش.
در چنین مرحله ی حساسی ست که معلوم می¬شود این فدراسیون بی¬کفایت و رییس همیشه خندان¬اش چه توفیری با دادکان عصبانی و جوشی دارد که لااقل پشت تیم و مربی اش را خالی نمی¬کرد، با مربی بعدی مذاکره نمی¬کرد و کارهایی از این قبیل (قابل توجه آن¬هایی که می¬گویند این یک کار حرفه¬یی است و میشود قبل از رفتن مربی فعلی با بعدی هم مذاکره کرد و قرارداد بست؛ خوب دقت کنند ببینند کدام تیم¬های ملّی این کار را کردند و نتیجه¬اش چه بود؟ فقط نگاه کنند به ایتالیا و فرانسه در جام جهانی اخیر!). و شاید کسی مثل من ته ِدل¬اش هم به این برسد که خوب شد بالاتر از این نرفتیم. حسن تا این مرحله آمدن این بود که قطبی و نسل جدید بازیکن¬ها خود شان را به همه ثابت کردند؛ و از این بالاتر رفتن، ضرر اش این بود که حضرات فدراسیون و تربیت بدنی به قول معروف آن حیوان نجیب برشان می¬داشت که نکند آپولو ی هوا شده کار آن¬ها ست؟! ته ِدل می¬شود فکر کرد که همان بهتر که شگفتی بیش از این ادامه پیدا نکرد. تا کی باید به شگفتی¬ها و شگفتی¬سازها عادت کرد و هر چند سال منتظر یک شگفتی و یک استثناء خارج از قواعد ایران و فوتبال¬اش شد و برنامه¬ریزی ی بلندمدت را به زباله¬دان ذهن سپرد؟!
4- از قطبی به برانکو؛ از گواردیولا به مورینیو! القصه این که قطبی می¬خواست تیم¬اش اسپانیایی بازی کند و چه تلخ که پاشنه¬آشیل های این تیم همان دو نفری بودند که مثلن داشتند در اسپانیا بازی می¬کردند... از بحث دور نباید افتاد؛ تیم ملی 3-3-4 بازی کرد و نتیجه گرفت، میزان دونده¬گی¬اش برای اولین بار به میانگین جهانی نزدیک شد، برنامه داشتن را برای اولین بار آموخت و تیم بودن و احساسی نبودن را. قطبی پرده یی کشید بر چشم بازیکنان و تماشاگران و بقیه ی شاهدان تا مدتی فراموش کنند این تیم ایران است؛ همانی که به عربستان و امارت باخت و به زور از سد تیم¬های ضعیف گذشت.
اما- خوش¬بختانه یا بدبختانه- باید گفت ما نه ابزار اسپانیایی بازی کردن را داشتیم و نه ریسک¬پذیری آن نوع بازی را که به طور طبیعی جا برای هیچ گونه اشتباه نداشت. هرچند بچه¬ها شبیهی و شبحی از آن سیستم را با پرس¬ها و دونده¬گی¬ها و پاس¬ها پیاده کرده بودند و دفاع تیمی را و بستن بازی را (همان کاری که در بازی دوستانه با کره جنوبی انجام دادند). پس به تدریج بعد از بازی با عراق، کم¬کم تیم رو به دفاعی بودن رفت؛ به جای تیکی¬تاکا به کاتناچیو رسیدیم. با سه هافبک وسط نسبتن دفاعی بازی کردیم (موتا، کامبیاسو و استانکوویچ در اینتر را به یاد بیاورید) و بازی را بستیم، پرس را در زمین خودی انجام دادیم و به حریف اجازه دادیم به راحتی به یک سوم دفاعی مان نزدیک شود. یادداشتی در گُل ِچند روز قبل نوشته بود باید دفاع ِزیبا کرد و بازی با مهره ی سیاه و بازی واکنشی انجام داد. نمی¬دانم قطبی خود اش به این نتیجه رسید یا یادداشت مذکور در گُل را خوانده بود! در هر حال سیستم ِدفاعی مورینیویی را پیاده کرد که به نظر مطلوب و نتیجه¬گرا هم می¬آمد! امّا...
5- امان از دست گلامپ! امّا باید پشت سر این همه قصه چندین «اما» ردیف کرد! در چنین روشی اولین اشتباه آخرین اشتباه است و مرگ را رقم می¬زند. اتفاقی که برای رئال مادرید در ال¬کلاسیکو ی چند وقت قبل افتاد. قبل از بازی با کره یک دفعه چندین «گلامپ» اطراف «گالیور» ما را گرفتند! (نمی¬دانم گلامپ را به یاد دارید یا نه؟ همان که همیشه می گفت «من می¬دونم؟»، همان که استاد ترس و تضعیف روحیه بود) حتا عادل فردوسی پور هم بعد از بازی امارات، گلامپ¬وار در جام¬جم گفت «بازی آخر مقابل کره جنوبی»!!
همه ی مخالفان قطبی همه ی روزنامه¬ها و سردبیرها و کارشناس ها و کاربلدها و استادها و پروفسورها و دکتر بیژن¬ها در سایه کمین کرده بودند و منتظر یک ذره و یک لحظه لغزش! و نه حمایتی درکار بود و نه روحیه دادنی از سوی رسانه¬ها و اصحاب رسانه و همان¬ها که در خط بالا گفتم. فقط مردم بودند که دل به قطبی و تیم¬اش بسته بودند. حالا این همه فشار انتظارات و علاقه ی مردم از یک سو و از سوی دیگر همان کمین و فرصت¬طلبی¬هایی که پیش¬تر گفته شد... انسان هم که انسان است! نه کوه است و نه فیل و نه شیر! گر چه دل شیر را داشته باشد اما در برابر همه ی این¬ها از پا درخواهد آمد... قطبی ترسید اگر چه در واقع شجاع بود؛ یک لحظه تردید کرد و بعد ترسید. ترس هم که برادر مرگ است... ترسید که با نصرتی و سه هافبک دفاعی به زمین آمد. ترسید که تک مهاجم¬اش را دقیقه ی هفتاد بیرون کشید و به جایش شجاعی ناآماده و دردسرساز را آورد که بعدن نگویند «باخت ولی ستاره لژیونر را بازی نداد» و کلّی ترس¬های دیگر...
انگار روح برانکو در قطبی حلول کرده بود. همان که برانکو در بازی نیمه¬نهایی 2004 با چین از خود نشان داده بود. با این همه باز هم «تیکی¬تاکا»ی «کاتناچیو» شده ی ما تا نیمه ی اول وقت¬های اضافه نسبتن موفق بود؛ امّا با گل دقیقه 106 کره که روی اشتباه کاپیتان ناآماده ی ما به ثمر رسید، یک¬باره همان پرده که گفته شده بود از جلوی چشم بازیکن¬ها، بیننده¬ها و بقیه برداشته شد. دوباره شدیم همان تیم بی¬نظم احساسی بی¬منطق بازنده جلو ی عربستان... پرده کنار رفت و حقیقت فوتبال ما دوباره عریان به نمایش درآمد... حقیقتی که نشان می¬دهد قطبی با قصّه ی متعارف فوتبال ما فرق دارد، با یک گل بهار نمی¬شود و تا امثال جناب خنده¬رو و سایر دوستان هستند بردن و قهرمان شدن برازنده ی ما نیست حتا اگر لیاقت¬اش را ما (مردم و بازیکنان) داشته باشیم...
6- حقیقت عریان و تلخ... حالا مجبور ایم؛ باید برگردیم به حقیقت ِخودمان؛ رویافروش (نه به آن معنا که حضرات مخالف قطبی گفتند) و رویاساز مان دارد می¬رود و باید از رویا به حقیقت رجعت کنیم؛ خواه آن حقیقت نکونام باشد یا شجاعی... خواه آن حقیقت قلعه¬نویی باشد یا ابراهیم¬زاده؛ خواه کفاشیان باشد یا عزیزمحمّدی... و خواه...
7- یکی بود یکی نبود؛ یک امپراتور بود که... قصّه ی این امپراتور هم ظاهرن خوش¬فرجام نبود... گناه¬اش هم فقط همان یک لحظه ترس بود... از همان اوّل بازی که تماشاچیان او را دیدند می شد فهمید با همیشه فرق دارد؛ خلاف ِچهره ی خندان همیشگی اش بسیار جدی و با اخم به دوربین نگاه کرد و هیبت امپراتوری¬اش را این گونه زیر سوال برد... شاید اشکال اصلن از او نبود و نیست... شاید روزگار ِامپراتورها در ایران به سر آمده... در این¬جا امپراتورها یا سرنگون اند و یا محکوم به شکست... شاید در ژاپن- در کشور ِامپراتورها- طالع¬اش بیش تر بدرخشد و قدر اش را بیش تر بدانند و کم¬تر تیر ِخشم و تنفّر به سمتش روانه کنند... و شاید خدا را چه دیدید چند سال بعد دوباره برگردد و مثل حالای برانکو همه به او بگویند «دل ِمان برایت تنگ شده بود»؛ و ای کاش همین جمله را همین الان به او می¬گفتیم...
منبع:سایت گل